همه ي شهدا تهراني نبودند

نويسنده: سيدعلي ميرافضلي




پنج‌شنبه، بيست‌ودوم مردادماه، تلويزيون داشت برنامه ي «پلاك هشت» را پخش مي‌كرد. گفتگوي زنده نوباوه بود با مسئول ستاد راهيان نور كشور درباره ضرورت شناساندن چهره‌هاي دفاع مقدس به نسل جديد.
در خلال گفت‌وگو، گزارشي هم پخش شد و گزارشگر با جوانان كشور مصاحبه كرد كه ببيند چهره‌هايي مثل چمران و آويني و همّت را مي‌شناسند كه اغلب‌شان جز نام چيزي در مورد اين عزيزان نمي‌دانستند. اين در حالي بود كه اغلب آنها اطلاعات خوبي درباره ديويد بكهام و رابرت دونيرو و از اين قبيل داشتند. شايد به نظر برسد كه آسيب‌شناسي خوبي شده است درباره غفلت دست‌اندركاران در شناساندن كساني كه سربلندي امروز ما مديون فداكاري ديروز آنهاست، اما من مي‌خواهم از غفلت ديگري سخن بگويم كه به اندازه همان غفلت نخست، و بلكه بيش از آن، دردآور است. اگر از همان گزارشگر و فيلمبردار و تهيه‌كننده و مجري بپرسيم كه آيا تيم‌فوتبال مس ‌كرمان را بهتر مي‌شناسي يا شهيد حاج علي محمدي‌پور را؟ قاعدتاً اولي را بهتر خواهند شناخت. چون امثال حاج‌علي محمدي‌پور و حاج‌احمد اميني و علي عابديني و مهدي جعفربيگي و عيسي حيدري و شهيد ميرافضلي، براي دست‌اندركاران برنامه‌هاي جبهه و جنگ هم ناشناخته‌اند. آنها فقط كساني را مي‌شناسند كه اسم و عنوان فرماندهي داشته‌اند و فقط سر و كارشان به پايتخت افتاده است. آنها لشكر محمدرسول‌الله(ص) را مي‌شناسند، اما از لشكر ثارالله(ع) چيزي نمي‌دانند. چون آنها مدار بينش‌شان از پايتخت فراتر نمي‌رود و ملاك قضاوت‌شان، اسامي بزرگ‌راههاي تهران است و بس.
فريدون حمزه‌اي كه از روستاهاي بافت، به گردان410 پيوست و نگاه زيبايي به جنگ داشت و مظلومانه شهيد شد و دوست نداشت كسي به حريم روح بزرگ او وارد شود و نامش بر سر زبان‌ها بيفتد، از خيل بي‌شمار شهيداني است كه هيچ‌كس به فكر آن نيست كه درباره‌اش چيزي بنويسد. اما هزاران نفر هستند كه بخواهند درباره شهيد همت بنويسند. البته نه اينكه نبايد نوشت، بايد نوشت، اما بايد سهم ديگران را نيز فراموش نكنيم و بكوشيم خودمان را به ساحت معنوي آنها نيز نزديك كنيم، اين جان‌هاي زيبا، ديدني‌هاي زيادي دارند.
اين نگاه پايتختي كه همه چيز را در چارچوب خودش مي‌بيند و سعي نمي‌كند خودش را به مناظر و مرايا نزديك كند و آنها را بهتر بشناسد، در حوزه دفاع مقدس هم دست‌بردار صداوسيما و فيلمبردار و كارگردان و نويسنده و شاعر نيست.
ده‌سال پيش كه مسئولان كنگره سرداران شهيد كرمان، يادداشت‌هاي مربوط به شهيد ميرافضلي و متن مصاحبه‌هاي ياران او را به نويسنده‌اي دادند كه سروسامانش دهد، اين مؤمن كه از قضا از نويسندگان خوب اين مملكت هم هست، اصلاً سعي نكرد خود را به فضاي زندگي او نزديك كند، محيط او را بشناسد، با فرهنگ مردم اين سامان آشنا شود، چيزي از لهجه و آداب و رسوم آنها بداند و بنابراين، لحن همه ي راويان كتاب به ‌اضافه ي لحن خاص شهيد ميرافضلي، شد مثل لحن بر و بچه‌هاي لشكر محمدر سول‌الله(ص). و انگار همه ي آنها در ناف تهران، خاطرات خود را براي دوربين تعريف كرده‌اند. نويسنده حداقل مي‌توانست از روي كنجكاوي هم كه شده از نزديكان شهيد بپرسد كه تكيه‌كلام‌هاي او چه بوده است. از چه چيز عصباني مي‌شد و چه چيز، او را به وجد مي‌آرد. عادت‌هاي رفتاري و گفتاري او چه بوده و برخوردش با اطرافيان، چه جنسي داشته است.
همين ايراد، به مستند «بي‌قرار» وارد است. از نظر سازنده، سيد حميد ميرافضلي، كسي بوده است از قبيل بچه‌هاي محله نارمك يا ميدان حسن‌آباد تهران.
وقتي هنرمندان ما و مسئولان حوزه‌هاي مربوط به دفاع مقدس، نگاهشان از اين دست است، نبايد انتظار معجزه‌اي در جامعه داشت. قدم اول را بايد امثال نوباوه بردارند و بعداً باب گله را بگشايند كه چرا اين مقوله‌ها در جامعه غريب افتاده است. ما اگر افق ديدمان همين چند تا شهيد معروف باشد كه تهراني بوده‌اند يا به تهران رفت‌وآمد مي‌كرده‌اند، هيچ انتظاري از جوانان نبايد داشته باشيم. تازه، ما درباره نحوه معرفي شهدا هم حرف داريم. گذشته از شيريني بيان و صحبت‌هاي دردمندانه ي مهمان برنامه، اينكه در يك برنامه كسل‌كننده تلويزيوني، بخواهيم از شهيدان سخن بگوييم و دين خود را ادا شده فرض كنيم، بدتر از فراموش كردن شهيدان است، و البته، به اين مبحث بايد جداگانه بپردازيم.
منبع: نشريه امتداد - ش 44